• الف اخلاقاً درست است؛ زیرا خدا به الف امر میکند.

 

    • ب اخلاقاً نادرست است؛ زیرا خدا از ب نهی میکند.

 

  • ج نه اخلاقاً درست است و نه نادرست؛ زیرا خداوند نه به آن امر کرده و نه از آن نهی کرده است(تالیافرّو، ۱۳۸۲: ۳۳۹).

۳٫۱٫۲) تباین و تعارض عینیّتگرایی اخلاقی و نظریّهی امر الهی
با اینکه نظریّهی امر الهی یک استدلال نظاممند و مشخّص برای اثبات وجود خدا نیست امّا آیا استدلال اخلاقی میتواند زمینهی مناسبی برای امر الهی پدید آورد؟ به نظر میرسد تقریر استدلال اخلاقی که در سنّت راشدال- سورلی و نتیجهای که از آن بهدست آمد، نمیتواند زمینهی مناسبی را برای نظریّهی امر الهی پدید آورد. از این مطلب که ارزشهای اخلاقی باید به صورت عینی در ذهن الهی حضور داشته باشد، نمیتوان به ابتنای اوامر اخلاقی به اوامر الهی رسید. دیدیم که امر اخلاقی، یا برای توجیه الزام اخلاقی است و یا برای فهم معنای اخلاقی. در حالی که بحث عینیّت ارزشهای اخلاقی، مربوط به وجودشناسی و متافیزیکی اخلاق است و دغدغهی الزام و یا معناشناسی اخلاقی ندارد. عینیّتگرایی نمیخواهد بگوید چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است. بلکه میخواهد این را اثبات کند که درست و نادرستی حقیقتاً وجود دارد. حتّی عدّهای بر این باورند که رابطهی این دو دیدگاه نهتنها تباین نیست بلکه نظریّهی امر الهی به واسطهی ماهیّت خود میتواند با عینیّت ارزشهای اخلاقی در تعارض باشد(تالیافرّو، ۱۳۸۲: ۳۳۷) و ماهیّتاً مانع از شکلگیری استدلال اخلاقی مورد نظر ما شود. پیشفرضهای عینیّت ارزشهای اخلاقی، مانند استقلال اخلاقی که هرگونه ابتنای اخلاق به امر خارج از اخلاق را نهی میکند یا مرجعیّت عقل عملی که مرجعیّت تامّ معرفتی برای خود قائل است و یا خودفرمانروایی[۳۱۱] اخلاقی که قائل است اخلاق هیچ مجالی برای اوامر، خواه از جانب مدیر، خواه کشیش، و خواه خدا، نمیدهد، در نظریّهی امر الهی بهکلّی نقض میشود(آدامز، ۱۳۸۶: ۱۰۵). نظریّهی امر الهی اخلاق را غیر مستقل و وابسته میکند، مرجع اخلاق را خدا میداند و به دگرفرمانروایی[۳۱۲] اعتقاد دارد.
امّا آدامز چگونه میتواند با اعتقاد به نظریّهی امر الهی، به عینیّتگرایی اخلاقی که مقدّمهی استدلال از طریق عینی بودن ارزشهای اخلاقی بر وجود خداست، باور داشته باشد؟ آدامز ابتدا نظریّهای مبتنی بر همین نگاه سنّتی بر امر الهی ارائه میدهد امّا نواقص ذاتی نظریّهی امر الهی و انتقادات شدید کسانی مانند جفری استوت[۳۱۳]، بر دیدگاه او، باعث میشود آدامز به سوی اصلاح و تعدیل این نظریّه حرکت کند(جوادی و موسوی، ۱۳۸۸: ۱۱۷). او میپذیرد که نظریهی امر الهی جایگاه عینی ارزشهای اخلاقی را محقق نمیسازد. از این رو به تفکیکی میان ارزش و الزام قائل میشود تا ارزشهای اخلاقی و خیر و فضیلت را عینی و مستقل تعریف کند ولی اوامر اخلاقی، یعنی باید و نباید را وابسته به امر الهی معرفی کند و با توسل به این شیوه، بتواند اشکالات فراوان نظریهی امر الهی را پاسخ گوید. این تغییر رویه، راه را برای باور به عینیّتگرایی اخلاقی باز کرد[۳۱۴].
۳٫۱٫۳) ارزش منحصر به خیر
اگر بخواهیم دیدگاه آدامز را در قالب استدلال از طریق عینیّت ارزشهای اخلاقی بر وجود خدا بیاوریم، باید بدانیم در تفکّر آدامز تفکیکی میان ارزشهای اخلاقیِ به معنایِ عام، صورت پذیرفته است. او نظریّهی ارزش خود و عینی بون ارزشهای اخلاقی را منحصر به معنای خاصّ ارزش، یعنی خوبی و خیر کرده و از آنجایی که سعی در ساماندهی نظریّهی تعدیلی امر الهی دارد، این معنای عینی از خیر را در اثبات متّکی بودن درست و نادرست اخلاقی به اوامر و نواهی الهی بهکار برده است(See: Adams, 1999: 250). پس ارزش اخلاقی در لسان آدامز منحصر به خیر است و درست و نادرست اخلاقی را ، که همرا با الزام است، در این استدلال خود، مورد توجّه قرار نمیدهد. البته توجّه او به خیر نیز، نه به خیرهای محدود و جزئی بلکه به خیر حقیقی و واقعی که ملاک و آرمان تمام خوبیهاست منحصر است.
۳٫۱٫۴) استنتاج از راه بهترین تبیین[۳۱۵]
نکتهی دیگری که پیش از ورود به استدلال آدامز باید مطرح کرد، این نکته است که استدلالی که آدامز اقامه کرده از راه استنتاج از راه بهترین تبیین است. در کنار قیاس[۳۱۶] و استقراء[۳۱۷] که از استدلالهای سنتیِ منطقِ ارسطویی به شمار میآیند، نوع دیگری شیوهی تفکّر وجود دارد که به «استنتاج از راه بهترین تبیین» شهرت دارد. هر چند این «چارلز پیرس»[۳۱۸] بود که این شیوهی استدلالی را به شهرت رساند امّا سابقهی این استدلال را میتوان در کلام ارسطو نیز جستجو کرد. ارسطو در آثار منطقی خود از دو واژهی epagoge   و apagoge استفاده میکند. او واژهی اوّل را برای اشاره به استقراء به کار میبرد و واژهی دوم را برای اشاره به شیوهی استدلالی متفاوت از شیوهی استقراء بهکار میبرد، امّا مترجمین به علّت تشابه این دو لغت به یکدیگر، هر دو واژه را به استقراء ترجمه کردهاند، در صورتی که منظور ارسطو از واژهی دوم نوع دیگری از استدلال است که در عرض استدلال استقرایی قرار دارد و مستقل از آن تعریف میشود(Aliseda, 2006: 28) و آن همین شیوهی استنتاج از راه بهترین تبیین است.
این نوع استدلال که در کلام فلاسفه به «استنتاج فرضیهای[۳۱۹]»، «قیاس فرضی[۳۲۰]»، «روش فرضیه‌ای[۳۲۱]»، «روش حذفی[۳۲۲]»، «استقراء حذفی[۳۲۳]» و «استنتاج نظری[۳۲۴]» نیز شهرت دارد (هارمن، ۱۳۸۴: ۱۴۶)، نه تنها در قلمروهای فلسفی مانند معرفتشناسی، توجیه گزارههای مربوط به عالم واقع، توجیه اذهان دیگر، تبیین معجزه، توجیه تجارب دینی واثبات خداوند و…، بلکه در مباحث علمی دانشمندانی مانند داروین و انیشتن[۳۲۵] نیز با محبوبیّت خاصّی روبرو بوده است(نک: اکاشا، ۱۳۸۷: ۳۹). در اینروش استنتاج، فرضیه‌ و دیدگاهی قابل پذیرش است که بهتر از باقی دیدگاهها توانایی تبیین قرائن موجود را داشته باشد.ونفراسن[۳۲۶] مثالی معروف در این باب را بیان میکند:مندر نیمه شب صدایی از دیوارمیشنوم و صبح،هنگامی که از خواب بیدار میشوم، پنیری که درون کمد داشتهام را نمییابم. من با کنار هم قرار دادن صدای دیوار و نبودن پنیر در کمد، به این نتیجه میرسم که موشی با من زندگی میکند(Van Fraassen, 1980: 19-20). شاید فرضیههای دیگری را بتوان در این باب مطرح کرد. به طور مثال پنیر را دزدی خورده است و صدای دیوار تنها صدای آبگرمکن بوده باشد(اکاشا، ۱۳۸۷: ۳۸-۳۷) و امّا فرضیهی اوّل، فرضیهی قابل قبولتری نسبت به باقی فرضیههاست و بهتر از باقی دیدگاههای دیگر میتواند قرائن موجود را توجیه و تبیین کند. بنابراین، هنگامی که یک نظریّهپرداز بتواند فرضیهای ارائه دهد که مجموعه دادههای مورد نظر را بهتر از هر نظریّهی دیگری تبیین کند، آن فرضیه میتواند صادق باشد. باید توجّه داشت ویژگی سادگی و ایجاز(اکاشا، ۱۳۸۷: ۴۳) و نداشتن مورد نقض آشکار(بیات، ۱۳۹۰: ۲۸) از ویژگیهای مهمّ این شیوهی استنتاج است.
استدلالی که آدامز طرّاحی میکند از طریق چنین روشی پیش میرود. آدامز از طریق طرّاحی یک فرضیهی هوشمندانه، که میتواند عینیّتگرایی اخلاقی را بهعنوان شاهدی مهم در حیات انسانی تبیین کند، استدلالی را برای تأیید وجود خدا ساماندهی میکند. پس نباید به دنبال مقدّماتی منطقی و ارسطویی برای استدلال او باشیم بلکه باید نگاهی شبیه به آنچه بیان شد را برای استدلال آدامز قائل باشیم.
۳٫۱٫۵) بیان افلاطونی آدامز
باید دانست گفتار آدامز که در ادامه خواهد آمد بسیار آشناست. آدامز مدّعی است ما به چیزی عشق میورزیم و از امری پیروی میکنیم که تصوّرکنیم به آنچه که حقیقتاً لایق عشق ورزیدن و پرستیدن است، شباهت دارد. این بیان لحنی بسیار افلاطونی است و در چهارچوب نظریّات نوافلاطونیان قرار میگیرد. آدامز این تعبیر افلاطونی[۳۲۷] را بهکار میگیرد تا بتواند حقیقت ارزشهای اخلاقی را در چهارچوبی مناسب بیان کند. آدامز سعی در تبیین خیر دارد و مدّعی است تنها کلام افلاطونی میتواند در توضیح انگیزیهی انسانی در تحسین و پیروی از خیر نهایی، یاریرسان ما باشد.
تنها در تعبیر افلاطونی، استخوانبندی مفهوم خیر با این حقیقت مشخّص میشود که ما دارای انگیزهی پیروی از غایات هستیم. غایاتی که ادّعای شناختشان را نداریم بلکه بیشتر از آنکه بخواهیم آن را بفهمیم میخواهیم آن را بدست آوریم(Adams, 1999: 27).
در نتیجه نگاه افلاطونی آدامز به خیر، برای بیان آنچه سعی در توضیح آن دارد بسیار مناسب است. هرچند آدامز تنها در باب خیر چنین ادّعایی دارد و به طور کلّی هرگونه وجود ارزش و واقعیّتِ دیگر را مربوط به عالمی مانند عالم مثل نمیداند.
۳٫۱٫۶) متأثّر بودن از نگاه آکوئیناس به خیر
یکی از نکاتی که از کلام آدامز آشکار است، تأثیرپذیری آدامز از فیلسوفان بزرگی مانند آکوئیناس[۳۲۸] است. او با الهام از دیدگاه مؤمنانهی مسیحیت، که آکوئیناس از شاخصین این نوع نگاه است، و پیوند آن با نگاه نو افلاطونی، نظریّهی خیر خود را سامان میدهد. ما میتوانیم کل نظریّهی خیر آدامز را در این جملات آکوئیناس خلاصه کنیم:
این شیء خوب است و آن شیء خوب است، ولی این و آن را رها کن و اگر در توان داری خود خیر را در نظر بگیر. آنگاه خدا را خواهی دید، نه خیر را از طریق خیری که غیر از خود اوست، بلکه او خیر همهی خیرهاست؛ زیرا در همهی این موجودات خیر، خواه آنهایی که نام بردم و خواه هر خیر دیگری که میتوان تشخیص داد یا تصوّر کرد، وقتی به حق داوری کنیم نمیتوانیم بگوییم یکی از دیگری برتر است مگر اینکه تصوّری از خود خیر داشته باشیم بهگونهای که بر طبق آن بتوانیم، هم برخی موجودات را به عنوان خیر تحسین کنیم و هم خیری را بر خیر دیگر ترجیح دهیم(Aquinas: 1887: 117).
۳٫۲) تقریرآدامز از استدلال از طریق عینیّتگرایی اخلاقی بر وجود خدا
آدامز بحث خود را از از تعریف فضیلت[۳۲۹] آغاز میکند. علمای علمِ اخلاقِ معاصر، تمام توجّه و فکر خویش را معطوف به بهزیستی انسان کردهاند. آدامز این توجّه بیش از اندازه، به چیزی که باعث خوشبختی انسان میشود و برای زندگی انسان خوب است را، امری نادرست میداند و معتقد است باید توجّه اصلی اخلاق بر خوبیِ فی نفسه، که واقعی، عینی و حقیقی است، متمرکز باشد. وی از همین تعریف آغاز کردهاست و نظریّهی خود را بسط داده است. استدلال آدامز را میتوان چنین خلاصه کرد که او معتقد است:
فضیلت برتری معطوف به خیر است و برتری در ذات خویش، خوبی است و خوشبختی و سعادت یک شخص شامل بهرهمندی[۳۳۰] از امری است که برتر است و یا خوبی محدود است. بهرهمندی از این برتری و خوبی به شخص نگاهی اجمالی و گذرا به امری متعالی و اعجاب انگیز میدهد. وقتی انسان به آن امر شگفتانگیز و اعجابآور توجّه میکند، در حقیقت به یک خوبی نخستین و ذاتی که وجودی مستقل از وجود خوبهای شخصی و محدود دارد توجّه میکند. در واقع یک امر خوب است به این واسطه که به آن خیر نخستین و کامل شباهت دارد. آدامز این خیر کامل، نخستین و ذاتی را خدا مینامد. در حقیقت برتری هر خیر محدود شامل شباهت به نمونهی برتری است که آن نمونه خداست. کسی که فیالنفسه[۳۳۱] برتر است و چیزی بهتر از او نیست. آدامز با تمسّک به شناخت خیر به خداوند، سعی دارد برای خوبی یک زمینهی عینیگرایانه فراهم آورد و و سعی دارد این تفکّر بیهوده را که خیر قابل تأویل به اموری دیگر و یا قابل فروکاست به نقطهنظرهای انسانی است، از بین ببرد. آدامز معتقد است میان برتری و عینیّت ارزشهای اخلاقی گره خورده است. او خدا را خیر متعالی میداند و این خیر متعالی چیزی است که نمونهی شایان تقلید[۳۳۲] برای امور برتر است(Wariboko, 2009: 54).
آدامز معتقد است با ارائهی نظریّهی خیر خود، تبیینی را از ارزشهای اخلاقی ارائه داده، که بهترین تبیین از ارزشهای اخلاقی است. در این تبیین ماهیّت ارزشها، عینیّت آنها و حتّی الزام آنها و به طور کلّی تمام آنچه که برای پذیرش ارزشها در نظام اخلاقی لازم است ارائه شده است و از این رو بهتر از دیدگاههای طبیعتگرایانه توانایی تبیین خوبی را دارد.
۳٫۲٫۱) تبیین نظریّهی خیر آدامز
پس میبینیم برای آغاز بحث توضیح نظریّهی خیر آدامز بسیار ضروری است. آدامز فضیلت اخلاقی را امری میداند که دو شرط مهم در خود دارد: برتری و شباهت به خیر حقیقی.
۳٫۲٫۱٫۱) فضیلت برتری معطوف به خیر[۳۳۳]
آدامز فضیلت را نوعی برتری میداند(Adams, 2009: 12). این برتری گاهی ویژگی و صفت برای اشخاص یا موضوعات فیزیکی است و گاهی مربوط به امورکیفی مانند زیبایی نور مهتاب است. برخی اوقات نیز میتوان این برتری را در امور انتزاعی، مانند استدلال ریاضیات و یا اشعار یافت(Adams, 1987: 17). پس مفهوم برتری، به صورت سنّتی، برای ارزیابی اشخاص، خصائص و اموری نظیر به آن به کار میرود(Wariboko, 2009: 54) امّا این صفت را در هر شرایطی نمیتوان به این امور الصاق کرد[۳۳۴].

 

 
 
 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت