1. حمله کمیل به شهر «قرقیسا» که حداکثر تصمیم یا اراده حمله به هیت را داشته‌اند نه بیشتر. این امر که از آن در معادلات نظامی به پیشدستی در جنگ یاد می‌شود از نظر مکتب اهل بیت قابل قبول نیست و در کارنامه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلمو امام علی علیه السلامنمی‌توان موردی شبیه به این را نشان داد. چرا که تمام درگیری‌های پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با مشرکان و قبایل جزیرۀ العرب بعد از تحرّکات و اقدامات دشمنان بوده است نه قبل از آن.

 

  1. ممکن است برخورد شدید امام و نامه تند توبیخی آن حضرت به این خاطر بوده که سربازان تحت امر کمیل بخاطر حمله به «قرقیسا» و غارت شهر موجب تحریک بیشتر سپاه معاویه و در نتیجه غارت شهر «هیت» شده باشند. چنانکه ممکن است بخاطر عدم پیش‌بینی درست وضعیت و موقعیت نیروهای معاویه نیز باشد. و همینطور ممکن است بخاطر عدم هماهنگی با امام علیه السلامو در نتیجه تسلیم و مقهور نقشه و سیاست‌ها و حیله‌گری‌های معاویه شدن، بوده است. و الّا در کارنامه مجاهدت و دفاع کمیل از آستان ولایت و امامت نقطه عطف‌های فراوان و پرتوهای درخشانی وجود دارد. از جمله این که:

«شیب بن عامر ازدی» کارگزار امام در «نصیبین» نامه‌ای به کمیل نوشت مبنی بر اینکه «عبدالرحمان بن غیاث» از طرف معاویه برای غارت سرزمین تحت فرمان امیر المؤمنین، به طرف ما می‌آید، نمی‌دانم قصد هیت دارد یا نصیبین. کمیل تصمیم گرفت جلوی مهاجمان را بگیرد، او ۶۰۰ نفر پیاده نظام، برای حفاظت از شهر گمارد و همراه ۴۰۰ سواره نظام به جنگ مهاجمان رفت. دو لشکر در منطقه‌ای به نام «کَفَرتوثا» به یکدیگر برخورد نمودند و جنگ در گرفت؛ اما کمیل توانست سپاه شام را در هم شکسته، افراد زیادی از آنان را

 

دانلود متن کامل این پایان نامه در سایت abisho.ir

از بین ببرد. او دستور داد نه به تعقیب فراری بپردازند و نه به مصدومان آسیب رسانند. در این جنگ تنها دو نفر از یاران کمیل به شهادت رسیدند.
پس از این واقعه، کمیل نامه‌ای به امام علی علیه السلام نوشته و پیروزی خود را به ایشان گزارش داد. آن حضرت نیز پاداش خوبی به کمیل عنایت کرد و نامه‌ای همراه با ابراز رضایت از وی ارسال نمود.[۶۵]
چنان که او در هر سه جنگی که در زمان امیر مؤمنان علیه السلام اتفاق افتاد، حضور داشت. در مورد نبرد صفّین، محمد بن سعد زهری از تاریخ‌نگاران اهل سنّت می‌نویسد:
و شهد مع علی صفّین[۶۶]؛ کمیل جنگ صفین را در رکاب علی علیه السلام حضور یافت.
کمیل در جنگ نهروان هم حضور داشت و در همین جنگ بود که کمیل به سرّی از اسرار ولایت و امامت و افق علم امام علیه السلام آشنا شد.
امّا در نبرد جمل (سال ۳۶) ابن اثیر می‌نویسد:
به علی علیه السلام گزارش داده شد که عایشه و طلحه و زبیر همدست شده، آهنگ خروج بر علیه حکومت وی را دارند. آن حضرت، مردم مدینه را در جریان قرار داده، از ایشان برای مقابله با دشمن دعوت به عمل آورد؛ ولی آنان سستی به خرج دادند. آنگاه علی علیه السلام کمیل نخعی را نزد عبدالله بن عمر فرستاد و از او درخواست یاری نمود، که او نیز همکاری خود را مشروط به همراهی مردم مدینه نمود.[۶۷]
نمونه دیگر از شجاعت و مبارزات کمیل، نبرد با خون‌آشامی چون حجّاح بن یوسف ثقفی است. در واقعه‌ای که به «دیر الجماجم» معروف شده و در سال ۸۲ هجری اتفاق افتاد، نبردی بین حجّاج از یکسو و عبدالرحمان بن محمّد از سوی دیگر واقع شد که سرانجام به شکست حجّاج منجر گردید. تاریخ‌نگاران آورده‌اند: کمیل در این نبرد، در جمع قاریان قرآن و از ارکان سپاه بود.
بعد دیگر شجاعت و ستم ستیزی کمیل همان چیزی بود که در خصوص مبارزه او و عدّه‌ای دیگر از هواداران و پیروان امام علی علیه السلام در مبارزه با فساد بنی امیه و اعتراض به معاویه است که به تبعید کمیل انجامید.[۶۸]
چنان که مبارزه او سال ها بعد و جریان شهادتش حکایت گر جوانمردی، عظمت و روح بلند و ملکوتی کمیل است. مطابق آنچه در متون تاریخی ثبت شده است حجاج در سال ۸۲ یا ۸۳ قمری، برای جنگ با عبد الرحمن بن محمد اشعث، از بصره به کوفه لشکر کشید و در محل دیر جماجم مستقر شد. اهل کوفه و بصره برای جنگ با حجاج به عبد الرحمن پیوستند و لشکر دویست هزار نفری تشکیل دادند. از طرف دیگر جمعی هم از اهل شام به یاری حجاج آمدند . جنگ آغاز شد و هر روز عده ای کشته می شدند. در این جنگ عده ای زیر نظر کمیل می جنگیدند که مشهور به قاریان بودند و به خاطر جنگاوری و قدرتشان مشهور شده بودند. کمیل هر روز مانند روز قبل حمله می کرد. حجاج برای حمله به لشکر قاریان سه لشکر آماده کرد و علی رغم حمله ناگهانی، نتوانست آنان را متزلزل کند. این جنگ ۱۰۳ روز طول کشید. در ابتدا لشکریان عبد الرحمن که کمیل همراه آنان می جنگید، پیروز شد؛ ولی به عللی سپاه عبد الرحمن پا به فرار گذاشتند و شکست خوردند. حجاج وارد کوفه شد و یک ماه در آنجا اقامت گزید و اهل شام را در خانه اهل کوفه جا داد. او در این مدّت از مردم کوفه بیعت گرفت. هرکس که ضمن بیعت، اقرار می کرد که «من کافر شده بودم»، آزاد می شد و گرنه کشته می شد، و به همین دلیل، تعداد زیادی از اهل کوفه را گردن زد[۶۹].
حجاج پس از ورود به کوفه، کمیل بن زیاد را طلبید؛ اما او برای حفظ جان خود گریخته بود. از این رو، حجاج دستور داد تا قبیله او را مورد اذیت و آزار قرار دهند و حتی حقوق آنان را از بیت المال قطع کنند. آزار و اذیت آنان به گوش کمیل رسید و جوانمردی و روح متعالیش به او اجازه نداد که این وضع ادامه یابد. او با خود می گفت: من پیر مردی هستم که عمرم به سر آمده است و شایسته نیست به خاطر من، دیگران اذیت شوند». پس به دربار حجاج رفت و خود را تسلیم کرد. حجاج به کمیل گفت : تو بودی که می خواستی از عثمان قصاص بگیری؟[۷۰] همیشه دنبال این بودم که به تو دست پیدا کنم. جناب کمیل فرمود: «به خدا نمی دانم از کداممان بیشتر خشمگین هستی: از عثمان که خود را در معرض قصاص قرار داد یا من که از او گذشتم؟» آن گاه با شهامت تمام فرمود: «ای مرد ثقفی! دندان برای من مفشار و چون توده شن بر من مریز و چون گرگ، دندان منمای! به خدا از عمر من چیزی نمانده است. هرکاری که می خواهی، فروگذار مکن که وعده گاه ما نزد خداست و از پس کشته شدن حسابی است. همانا امیرمومنان علیه السلام به من خبر داده بود که تو قاتل من هستی[۷۱].
حجاج گفت: حجت برضد توست.
جناب کمیل فرمود : اگر داوری به دست تو باشد، چنین است.
آن گاه حجاج خون خوار دستور داد که سر مبارک کمیل را در نود سالگی از بدنش جدا کنند
این جوانمردی کمیل در پیری و ترجیح منافع، حیات و آسایش دیگران بر منفعت شخصی و فردی خویش است که از او اسطوره ای جاودانه ساخته است. و این نمونه ای از تربیت علوی و عرفانی است.

 

 

 

 

 
 
 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت